قدرت اراده (داستان واقعی)
قدرت اراده (داستان واقعی)
این نوشته ، داستانی واقعی درباره پسر کوچکی به نام « گلن کانیگهام » (Glenn Cunningham ) که به شکل وحشتناکی در آتش سوزی مدرسه در سن 8 سالگی دچار سوختگی شد، می باشد. دکترها پیش بینی کردند که او هرگز دوباره توانائی راه رفتن نخواهد داشت. اما او مصمم بود که راه برود. گلن خودش را از صندلی چرخدار رها کرد و در حیاط و در کنار نرده ها شروع به کشیدن خود کرد. 22 ماه بعد ، او اولین قدمها را برداشت و با عزم و اراده محکم خود، نشان داد که می توان بر خلاف درد و رنج حرکت کرد…
مدرسه کوچک ایالتی توسط یک بخاری بزرگ با زغال سنگ گرم می شد. یک پسر بچه کوچک وظیفه اش این بود که زودتر به مدرسه بیاید و آتش را روشن نماید و کلاس را قبل از اینکه معلم و همکلاسیهایش بیایند گرم نماید.
در آن صبح زمانی که آنها رسیدند مدرسه را در شعله های آتش پیدا کردند. آنها پسر بچه کوچک را که بیهوش شده بود از میان شعله های آتش بیرون کشیدند، او زنده بود. اما دچار سوختگی شدیدی شده بود و بیش از نیمی از پائین تنه اش سوخته بود، او را به بیمارستان در همان حوالی فرستادند.
هنگامیکه وی در تخت خواب بود و درحالت نیمه آگاهانه بود شنید که دکتر با مادرش صحبت می کند.دکتر به مادرش گفت که پسرش به دلیل سوختن در آتش و از بین رفتن بخش پائین تنه به زودی خواهد مرد( منظور او این بود که واقعا برای پسر بهتر است که بمیرد.)
اما پسر شجاع نمی خواست که بمیرد. او فکرش را به این مطلب معطوف ساخت که باید زنده بماند. در نهایت تعجب پزشکان، او زنده ماند. هنگامیکه خطر مرگ از سر وی گذشت، او دوباره شنید که دکتر به آرامی با مادرش صحبت میکند. او به مادر پسر گفت که آتش گوشت تن او را در پائین تنه از بین برده است. بهتر بود که او می مرد، زیرا او محکوم به فلج مادام العمر در قسمت پائین تنه تا پایان عمر است.
یکبار دیگر پسر شجاع ذهن خودش را آماده کرد. او نمیخواست که فلج شود. اومی خواست که راه برود. اما متاسفانه از کمر به پائین او قدرت حرکت نداشت. پاهای لاغرش فقط آویزان بود، بدون هیچ حس زندگی.
در نهایت از بیمارستان مرخص شد. هر روز مادرش پاهای کوچک آویزان او را ماساژ می داد، اما نه هیچ حسی، نه هیچ کنترلی. اما هنوز اراده اش بسیار قویتر از هر چیز دیگر بود.
هنگامیکه او در تختخواب نبود، محدود در صندلی چرخدار بود. یک روز آفتابی مادرش صندلی را به حیاط برد تا پسر هوای تازه بخورد. در آن روز پسر به جای نشستن بر روی صندلی، خودش را کشان کشان از صندلی چرخدار جدا کرد. بر روی چمنها به سختی خودش را کشید. پاهایش به دنبال وی کشیده می شد. با تلاش زیاد او خود را از نرده ها بالا کشید. سپس نرده به نرده ، شروع به کشیدن خود در امتداد نرده ها کرد. او اینکار را هر روز تکرار کرد تا اینکه او مسیری صاف را دور تا دور حیاط طی کرد. این اون چیزی نبود که او می خواست، او چیزی بیشتر از دوباره راه رفتن روی پاهایش میخواست.
اما در نهایت با ماساژ هر روز پاهایش و با اراده آهنین و فولادین، او توانست بایستد، با کمک دیگران راه برود، سپس تنهایی راه برود و در نهایت بدود.او شروع به راه رفتن به سمت مدرسه شد، اما کافی نبود شروع به دویدن به سمت مدرسه کرد، ولی در آخر از دویدن خود لذت می برد. بعدها در کالج وی یک تیم دوی 1500 متر ( یک مایل) تشکیل داد.
کمی بعد در میدان مدیسن مرد جوانی که انتظار نمی رفت که زنده بماند ، کسی که قرار نبود اصلا راه برود ، و امید به دویدن او که کاملا محال بود، این مرد مصمم و با اراده دکتر گلن کونینگهام، کسی جز سریعترین دونده یک مایل در جهان نبود. او در 16 ژوئن 1934 یک مایل را در چهار دقیقه و 6 ثانیه و 8 دهم ثانیه طی کرد و رکورد جهان را شکست.
خلاصه زندگی :
در هشت سالگی دچار سوختگی شدید و فلج پایین تنه شد و دکتر ها از او قطع امید کردند.
22 ماه بعد اولین قدمها را برداشت و با تصمیم آهنین یاد گرفت که چگونه بر ضد درد و رنج حرکت کند.
در دبیرستان،برای دوی یک مایل رکوردهایی ثبت کرد و بعد به دانشگاه کانزاس رفت.
هنگامیکه در کانزاس بود تمام کمک هزینه های تحصیلی را رد کرد و خودش به پرداخت هزینه تحصیل پرداخت.
در المپیک 1932 در 1500 متر شرکت کرد اما به دلیل سرما خوردگی شدید دور چهارم کارش به پایان رسید.
سال آخر او رکورد یک مایل را شکست و مکان هفتم را از میان 13 نفر سریعترین های یک مایل به نام خود ثبت کرد.
در 1936 او به عنوان محبوبترین دونده نائل آمد.
او به دانشگاه رفت تا کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه آیوا بدست آورد و رکورد دیگری در 1938 در یک مایل ثبت کرد.
هنگامیکه المپیک 1940 لغو شد، او خودش را از دویدن بازنشست کرد و تدریس در کالج کرنل در آیوا مشغول کرد.
در جنگ جهانی دوم ، او دوسال در نیروی دریایی خدمت کرد.
باقی زندگی خود را صرف انجمن جوانان گلن کالینگهام برای کودکان با مشکلات جسمانی جدی در کانزاس آمریکا کرد. تخمین زده می شود که او و همسرش حدود 9000 کودک را تا زمان فوتشان در 1988 تحت پوشش قرار دادند.