آبدارچي شرکت مايکروسافت کیست

آبدارچي شرکت مايکروسافت کیست مرد بيکاري براي سِمَتِ آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد. رئيس هيئت مديره مصاحبهش کرد و تميز کردن زمينش رو -به عنوان نمونه کار- ديد و گفت: «شما استخدام شدين، آدرس ايميلتون رو بدين تا فرمهاي مربوطه رو واسهتون بفرستم تا پر کنين و همينطور تاريخي که بايد کار رو شروع کنين..» […]
چند داستان جذاب مدیریتی

چند داستان جذاب مدیریتی تصميم قاطع مديريتي، مصاحبه شغلي، كارمند تازه وارد، اشتباه موردي، زندگي پس از مرگ ارائه در سایت: مهندس حسین فرزانه تصميم قاطع مديريتي روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار ايستاده بود و به اطراف خود […]
ﺗﻔﻜﺮاﺕ ﻗﺎﻟﺒﻲ

تفکرات قالبی ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﻨﺪ … ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯿﺎﺑﺪ ﻭﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ […]
شما را چگونه مي شناسند؟

شما را چگونه مي شناسند؟ آلفرد نوبل از جمله افراد معدودي بود که اين شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهي وفاتش را بخواند! زماني که برادرش لودويگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع ديناميت) مرده است. آلفرد وقتي صبح روزنامه ها را ميخواند با ديدن تيتر صفحه اول، ميخکوب […]
قدرت اراده (داستان واقعی)

قدرت اراده (داستان واقعی) این نوشته ، داستانی واقعی درباره پسر کوچکی به نام « گلن کانیگهام » (Glenn Cunningham ) که به شکل وحشتناکی در آتش سوزی مدرسه در سن 8 سالگی دچار سوختگی شد، می باشد. دکترها پیش بینی کردند که او هرگز دوباره توانائی راه رفتن نخواهد داشت. اما او مصمم بود […]
کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد…

کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد… پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت. بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. این زن هر روز به تعداد اعضاء […]
شیرینی سرای ژاپنی

شیرینی سرای ژاپنی در اوزاکای ژاپن ، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود شهرت آن به خاطر شیرینیهای خوشمزهای بود که میپخت . مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازه میآمدند ، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمدمشتریها به این طرف نمیآمد ، مهم نبود […]
رویایت را چند می فروشی ؟

رویایت را چند می فروشی؟ (این مطلب یکی از خاطرات مهندس شعبانعلی استاد عزیزم می باشد) یکی از نخستین بارهایی که به خارج از کشور رفته بودم، در وین، پیرمردی از من پرسید: بزرگترین رویای تو چیست؟ گفتم: «معلمی و نویسندگی» اما به دلیل شرایط اقتصادی حاکم بر کشورم، شغل بازرگانی را برگزیده ام. پرسید: […]
داستان چگونه خود را تحلیل کنیم ؟

داستان چگونه خود را تحلیل کنیم ؟ پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي جعبه رفت تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد. پسرك پرسيد:خانم، مي توانم خواهش […]
داستان درویش تهی دست

داستان درویش تهی دست درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام […]